شهید سید محمدرضا سعیدی
روحانی در قامت یک معلم
خیابان آیت الله سعیدی، منطقه دولاب تهران- روستایی قدمی از شهری بسیار بزرگ که به دارالمؤمنین معروف است و اینک محله ای از محلات منطقه 14 به شمار می آید- در کوچه پس کوچه هایش صدای قدم ها، گرمای نفس ها و طنین آوای انقلابی مردانی را به یادگار دارد که تفحص در سیره زندگی هر کدام از آنها می تواند مسیر دنیا و آخرت ما را هموار سازد.
مسجد موسی به جعفر این محله، خانه های مبارزان علیه رژیم طاغوت و پیرمردان و پیرزنان ساکن در خیابان آیت الله سعیدی هر کدام خاطرات زیبایی از حضور معلموار شهیدی در میان خود دارند که مجاهدی نستوح و عالمی برجسته بود.
شاید به همین دلیل است که در مرحله دولاب تهران، اجرای سنت های زیبای اسلامی بیش از سایر محلات پایتخت دیده می شود. هنوز سردر بسیاری از خانه ها پرچم مراسم روضه خوانی و جلسه های مذهبی برافراشته است و بانوان و دختران جوان آموزه های اسلامی و دینی را فراگرفته و با هم به مباحث می نشینند.
مربیان این دختران جوان، شاگردان شهید آیت الله سعیدی هستند. شاگردانی که در دوران نوجوانی چهره به چهره مکارم اخلاقی و مبانی دینی را از مردی آموختند که در عین علامه بودن خود را شاگرد و مرید امام خمینی (ره) می دانست و می گفت:»به خدا قسم اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید در هر قطره خون من نام مقدس امام خمینی (ره) را خواهید دید.» این جملات پرصلابت را سیدی فریاد میکرد که با هر کلامش پایههای کاخهای ستم محمدرضا پهلوی به لرزه در میآمد. آیت الله سعیدی با اینکه در محضر بزرگان حوزه تا مرتبه اجتهاد پیش رفته بود اما افتخارش این بود که امام (ره) را مقتدای خویش میدانست و میگفت: «حضرت امام (ره) شبیهترین عالمان نسبت به ولی الله امام زمان (عج) و آباء طاهرینش است.»
سید محمد رضا سعیدی ، فرزند حجت السلام سید احمد سعیدی در دومین روز از اردیبهشت ماه سال 1308 به دنیا آمد. با اینکه در دوران طفولیت مادرش را از دست داد اما به خاطر استعداد سرشاری که داشت و زحمات فراوانی که تحمل کرد مدارج و مراحل علمی را با سرعت پیمود. ادبیات عرب را در مشهد آموخت و از دروس فقه و اصول معارف استادان بزرگی چون حاج شیخ کاظم دامغانی، مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و حاج شیخ مجتبی قزوینی استفاده برد. او پس از ازدواج با خدیجه طباطبایی برای طی مراحل بعدی علوم اسلامی عازم حوزه علمیه قم شد و در آن شهر در محضر امام خمینی (ره) حاضر شد و سرانجام با زحمات طاقت فرسا و تلاشهای پیگیر به مرحله استنباط و اجتهاد رسید. بسیار جوان بود که مبارزه علیه طاغوت را آغاز کرد، سخنرانی پرشور او در مجلس شهید بخارایی را می توان شروع فعالیت های علنی علیه نظام دیکتاتوری پهلوی دانست. آیت الله سعیدی ضمن ادامه تحصیل و تدریس طلاب به مسافرتهای تبلیغی نیز می رفت و همان روزها یکبار در آبادان به خاطر سخنرانی افشاگرانه و ضد رژیم به زندان افتاد اما در اثر تلاش آیت الله العظمی بروجردی (ره) از زندان آزاد شد. با فرا رسیدن سال 1341 و شکل گیری نهضت روحانیت، ایشان که به واقع دلباخته مکتب امام خمینی (ره) بودبه همراه بسیاری دیگر از روحانیان، در راه نیل به اهداف متعالی آن پیشوای بزرگ، مبارزات کلامی خود را تا مرز ایثار جان ادامه داد. در روزهای سختی که به نظر می رسید ، امام خمینی (ره) در راه مبارزات خود، یاور کمتی خواهد داشت ؛ آیت الله سعیدی که این دیدگاه را به امام عرض کرده بود با جواب ایشان که فرمودند : «سعیدی! چی می گویی؟! به خدا قسم اگر تمام جن و اِنس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بایستند، چون من این راه را حق یافته ام، از پای نخواهم نشست.» چنان به ادامه مبارزه دلگرم شد که خود در توصیف حالاتش می گوید: « با سخنان امام چنان دلگرم شدم که روح تازه ای در وجودم دمیده شد و ایمان بیشتری به قیام و حرکت امام پیدا کردم» ... به صلاح دید امام خمینی (ره) به امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) در تهران را برعهده گرفت و این مسجد بود که به صورت سنگری برای مبارزه آن شهید سعید درآمد جوانان به گرد او جمع شدند و در سایه فعالیت های علمی وی، از چشمه های معارف اسلامی جرعهها نوشیدند، تفسیر قرآن کریم، سخنرانیهای متعدد که بیشتر آن توسط خود او صورت می گرفت، ایجاد کتابخانه، دعوت سخنران از قم و ... از فعالیت های به یاد ماندی و تأثیرگذار آیت الله سعیدی در مسجد موسی به جعفر است. ایشان علاوه بر فعالیت هایی که در مسجد موسی بن جعفر داشت، برای گروهی از بانوان در منزل خویش جلساتی تشکیل داد و به تدریس جامع المقدمات، سیوطی، مغنی و نیز عروه الوثقی پرداخت که این تلاشها سبب شد شاگردان او پس مدتی با طی دوره های معارف اسلامی، به عنوان مبلغ اسلامی جلسات زنانه تشکیل دهند و به معرفی اسلام همّت گمارند. این فعالیت ها برای بانوان که در واقع نیمی از بدنه فعال و مربیان کودکان آن روز و سربازان امام خمینی (ره) در سال های آینده بودند، سرمایه گذاری پر سود معنوی و راه عزمتمندی و کسب کرامت اجتماعی برای زنان و دخترانی محسوب می شد که در خانواده های مذهبی از رفتن به مدارس غیراسلامی در دوره های تحصیلی بالا محروم بودند. صد البته که در دوران اول تا ششم ابتدایی که بیشتر این خانم ها تحصیل کرده بودند، نیز تعریف کاملی از دین و مباحث اخلاقی و معرفتی نه ندیده و نه شنیده بودند. فاطمه زندیه دولابی که یکی از شاگردان آیت اله سعیدی است و پوشیه ای به یادگار از او در گنجه دوران نوجوانی خود دارد می گوید: آقای سعیدی مرد مهربان، مردمی، شوخ طبع، آدابدان، متشرع و عاشق قرآن بود. او در کلاس های خود قرآئت نماز و قرآن ما را اصلاح کرد و بسیاری از مسائل شرعی که در آن سن نیازمند آن بودیم یادمان داد. بعد از تمام شدن کلاس هر کدام از ما را به حفظ حجاب و خواندن قرآن نصیحت کرد و پوشیه ای برای کامل کردن حجابمان هدیه داد. جمیله شاهمردی که پدرش از دوستان مبارز و نزدیک آیت الله سعیدی بود برایم تعریف می کند: حاج آقا خیلی منزل ما تشریف می آوردند و در زیرزمین خانه که محلی برای رای زنی آنها محسوب می شد ساعت ها با پدرم و سایر مبارزان به گفتگو می نشستند. چیزی که از آن روزها به خوبی به یاد دارم، علاقه ایشان به قرآن و اقامه نماز اول وقت است. ایشان به جا و خیلی مهربان امر به معروف و نهی از منکر می کرد. خیلی مواقع با پدرم درباره لزوم رسیدگی بیشتر به فقرا صحبت می کرد و من با آنکه سن کمی داشتم اما درک می کردم ؛حاج آقا سعیدی دست گشاده و دلی نگران برای کمک به قشر ضعیف دارد. فرزند آیت الله سعیدی درباره این ویژگی اخلاقی پدرش خاطره ای زیبا دارد: یک روز وقتی به خانه آمد دیدیم فقط قبا بر تن ایشان است. پرسیدم: «آقاجان! پس عبایتان کجاست؟» با کمی تأمل پاسخ دادند: «در مسیری که از مسجد باز میگشتم مرد فقیری را دیدم که به علت نداشتن لباس گرم، از سرما میلرزید. عبایم را به او دادم. چون من قبا داشتم.» یک مرتبه نیز همسایهمان که راننده تاکسی و مرد نیازمندی بود، به من گفت: «یک شب دیدم صدای نفس نفس زدن مردی در راه پله ساختمان میآید، وقتی به راهرو آمدم، دیدم حاج آقا سعیدی یک گونی زغال را روی دوشش گرفته و برای ما میآورد. خیلی شرمنده شدم. او که میدانست ما در سرمای زمستان نیاز به زغال داریم، شخصاً آن را تهیه کرده و برایمان آورده بود.». فهمیه حیدری دولابی که حال مادربزرگ چندین نوه است از دوران نوجوانی خود به مبارزات و سخنرانی های پرشور و جذاب آیت الله سعیدی اشاره می کند و می گوید: آن وقت در بیشتر خانه ها صحبت از این روحانی نترس و مجاهد بود و در شناسنامه مبارزاتی هر کسی به دنبال همراهی او با آیت الله سعیدی می گشتند. بعد ادامه می دهد آن زمان تعداد زیادی از دخترهای نوجوان شاگرد ایشان بودند ،حیف که قدر آن دوران را ندانستیم و استفاده کامل از محضر ایشان نبردیم. اما حال نوه هایمان فخرش را می فروشند و با خنده توضیح می دهد: « شاید برایتان عجیب باشد که تفاخر کودکان بومی این محل در مدارس ؛ این است که مادر بزرگشان از شاگردان آیت الله سعیدی بوده است.» ساواک وقتی تبلیغات مؤثر آیت الله سعیدی را مشاهده کرد، او را ممنوع المنبرکرد، اما آیت الله سعیدی دست از فعالیت نکشید و از محل خود خارج شده و به محلهای دوردست و روستاهای اطراف تهران می رفت و به کار خویش ادامه می داد. در اردیبهشت 1349 بعد از اینکه رژیم با تصویب کاپیتولاسیون سرسپردگی کامل خود را به اثبات رسانید از سرمایه گذاران آمریکایی دعوت به عمل آورد تا باصطلاح در ایران سرمایه گذاری کنند آیت الله سعیدی نیز مانند سایر علماء ساکت نماند و با انتشار اعلامیه ای به زبان عربی خطاب به علمای کشورهای اسلامی، آنها را به قیام دعوت کرد. رژیم شاه که از حرکت پرخروش آیت الله سعیدی به وحشت افتاده بود او را دستگیر و در قزل قلعه زندانی کرد. اما او مسیر خود را انتخاب کرده بود و می گفت : « مرا بگیرید و به بند و حبس کشید تا آنوقت از من سلب مسئوولیت شود، چه اگر آزاد باشم فریاد می زنم، حقایق را می گویم و افشاگری می کنم. من این لباس را پوشیدهام و از بیت المال امرار معاش می کنم که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم، امام خمینی باشم ..... بنابراین باید فریاد بزنم و جز این چارهای ندارم» بی بی خدیجه طباطبایی همسر آیت الله سعیدی درباره شدت مبارزات ایشان و سختی آن دوران در قالب خاطراتی گفته است : « یک وقت می دیدی شب، نصف شب مأموران می ریختند توی خانه. من گلایه کردم که چند تا بچه داریم. شما هم یک کمی رعایت کنید و خلاصه حسابی دردل کردم. خدا رحمت کند آقای سعیدی هیچی نگفتند فردا صبح آمدم. صبحانه درست کنم، دیدم آقای سعیدی لبخند می زنند. پرسیدم: «قضیه از چه قرار است؟» گفتند:« شما که می گویید چرا این کارها را می کنی، دیشب خواب دیدم مجلسی برگزار شده.» اسم یک آقایی را هم گفتند که الان یادم نمی آید. خلاصه ایشان گفت که : «این آقا گفت سعیدی! بیا پهلوی من بنشین. من رفتم پهلویشان نشستم و ایشان گفتند سعیدی! من دیشب حضرت امام حسین(ع) را خواب دیدم که به من فرمودند به سعیدی پیغام بده که با ما باش. ما از تو نگهداری می کنیم.» آقای سعیدی گفتند: «ببینید! امام حسین (ع) به من بی لیاقت بگویند از تو نگهداری می کنیم و من کاری نکنم؟» من گفتم:« دیگر حرفی نمی زنم و هر کاری را که صلاح می دانید بکنید». از آن روز به بعد دیگر هیچی نمی گفتم.» سید محسن سعیدی نیز از خصوصیات بارز پدرش به عنایت ویژه ایشان نسبت به فریضه امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرده است و در گفتگویی که با ایشان شده است نقل می کنند : « پدرم بسیار به امر به معروف و نهی از منکر عنایت داشت و می خواست به هر وسیله ای که شده، در این زمینه اقدام کند. امر به معروف و نهی از منکر عمده ایشان نسبت به رژیم بود، اما نسبت به امر به معروف و نهی از منکر مردم هم بسیار عنایت داشت. وقتی می آمدند و به ایشان می گفتند که در آن منطقه، مجلس گناهی فراهم آمده یا در حال فراهم آمدن است، برای ایشان بسیار مهم بود که اقدام کند. شیوه های اقدام ایشان بسیار ظریف و زیبا بود. درم ورد رژیم بی محابا و شجاعانه و بسیار صریح اقدام می کرد و برایش هم مهم نبود که چه عواقبی خواهد داشت،اما در مورد مردم بسیار دلسوزانه و ظریف عمل می کرد و تاثیرش هم بسیار زیاد بود. سید محمد رضا سعیدی مرد انقلابی و ولایت مدار که بعد از شهادت اینگونه مورد لطف و تعریف امام قرار گرفت که فرمودند:« که آقای سعیدی وظیفه اش را انجام داد.من در آن سال ها کسی را مثل آقای سعیدی نداشتم که آن طور مخلصانه در راه دین تلاش کند. » بلاخره به دست عمال رژیم طاغوت ، در روز چهارشنبه 20 خرداد 1349 به شهادت رسید. پیکر این مرد بزرگ فردای شهادتش تحویل فرزند ارشدش شد و به طور مخفیانه در وادیالسلام قم به خاک سپرده شد. با نگاهی کوتاه به زندگی شهید والامقام سعیدی می توان به این نکته دست یافت که او تمام هستی و عمر خود را در راه اعتلای کلمه حق و ترویج اسلام ناب محمدی وقف نمود. دامنه مبارزات و تلاش های او در راه اسلام و انقلاب چنان گسترده است که به سادگی نمی توان آن را بازگو کرد. اما بی تردید تقوا و شجاعت و خلوص الهی، او را به قله رفیع عشق و شهادت رساند و از همه مهم تر پیروی کامل از سیره اهل بیت علیهم السلام و نیز عشق و اطاعت کامل از ولایت فقیه او را چون ستاره ای در آسمان انقلاب اسلامی فروزان داشت. او در وصیت نامه کوتاهش بعد از نام خدا اینگونه می نویسد : آخرین جمله مکتوب شهید سعیدی در وافع شأن معلم و ارزش یادگیری و توجه او را به آموزش معارف دینی به مسلمانان را نشان می دهد ؛ کاری که هر روز و هر روز به همت معلمان پرورش دهندگان نسل های آینده ایران زمین صورت می گیرد .
یک بار ایشان از خیابان عبور می کردند و در قهوه خانه ای از گرام یا رادیو پخش می شد. مردم می روند و به قهوه خانه چی می گویند که آیت الله دارند می آیند. قهوه خانه چی دستگاه را خاموش می کند. مرحوم ابوی می روند و با صدای بلند می گویند: « روشن کنید. چرا خاموش کردید؟ » قهوه خانه چی می گوید: « آقا! ترانه بود. خوب نبود.» مرحوم ابوی می فرمایند: « ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد:« سعیدی! تو چه کردی که مردم از تو حساب می برند، ولی از من نمی برند؟» بدیهی است که چنین تذکری چه تاثیری دارد. به این ترتیب به افراد می فهماند که چطور از مخلوق شرم می کنی و از خالق شرم نمی کنی؟»
وصیتنامه من سید محمد رضا سعیدی خراسانی:پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من به شوهر اهل علم و تبلیغ همسر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید و جنازه مرا در قم دفن کنید و مرا دعا کنید ... هر کس که میخواهد زحمت فاتحه خواندن برایم بکشد، بگویید در عوض یک مسأله یاد بگیرد و عمل کند. هر کس به من بدهکار است، من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بری الزمه است.